جدول جو
جدول جو

معنی ملول کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ملول کردن
به ستوه آوردن، بیزار کردن، افسرده کردن، اندوهگین کردن، غمگین کردن
متضاد: شادمان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلوغ کردن
تصویر شلوغ کردن
سر و صدا کردن، نظم و ترتیب جایی را برهم زدن، کنایه از جلوه دادن موضوعی بزرگ تر از آنچه هست، اغراق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلغل کردن
تصویر غلغل کردن
صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مَ دَ)
گذاشتن. واگذاشتن. فکندن. واگذار کردن. بازگذاشتن.
- محول کردن به...، گذاشتن به... واگذاشتن به... گذاشتن کاری به کسی. واگذاشتن کاری به کسی
لغت نامه دهخدا
(شَ اَ تَ)
بیمار کردن. سست و ناتوان کردن. معیوب و ناقص کردن:
مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیب دشمن
کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
زناکاری کردن. از مردی به طرز نامشروع بار گرفتن. طفل حرامزاده به دنیا آوردن زن. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به مول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاول کردن
تصویر تاول کردن
تاول زدن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوس کردن
تصویر جلوس کردن
نشستن، برتخت سلطنت نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوه کردن
تصویر جلوه کردن
گرازیدن پرویزیدن شکوهیدن خوش آراستن نیک نمودن: (بچشم ماجلوه کرد)، دلبری کردن کرشمه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیل کردن
تصویر دلیل کردن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبل کردن
تصویر بلبل کردن
عاشق کردن، آشفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا کردن
تصویر بلوا کردن
آشوباندن شوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلغل کردن
تصویر غلغل کردن
جوشیدن با غلغل و آواز، شور و فریاد برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلوغ کردن
تصویر شلوغ کردن
ازدحام کردن، سر و صدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخول کردن
تصویر دخول کردن
سپوختن گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مول کردن
تصویر مول کردن
بار گرفتن زنی از مردی بطرز نامشروع طفل حرامزاده بدنیا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
برآمدن بر دمیدن بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدول کردن
تصویر عدول کردن
برگشتن بازگشتن، اعراض کردن، برگشتن بازگشتن، اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوث کردن
تصویر ملوث کردن
آلوده کردن آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون کردن
تصویر ملون کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبذول کردن
تصویر مبذول کردن
پرداختن، بخشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول کردن
تصویر متحول کردن
دگرگون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
چسباندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
آمیختن، درآمیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلوس کردن
تصویر جلوس کردن
نشستن
فرهنگ واژه فارسی سره
آلودن، آلوده کردن
متضاد: منزه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپردن، واگذاشتن، احاله کردن، موکول کردن، منوط کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرود آمدن، وارد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد